تولد الینا
دو شنبه صبح رفتیم بیمارستان وقتی رسیدیم مامان جون و دایی علی هم رسیدن
یه سفره هفت سین جالب هم تو بیمارستان چیده شده بود
مامان جون ومامان رفتن بخش نوزادان
نکته جالب این بود که من و دایی علی رفتیم یه کاسه آش سبزی گرفتیم و خلاصه حالشو بردیم
کم کم مادر جون وآقا جعفر و عمو محمد و فاطمه دختر عمو هم اومدن
مراسم جشنی تو بیمارستان برگزار شد-سنتور و تنبک و خواننده و ...
خیلی برای همه جالب بود روز اول سال و تولد نوزادان واین مراسم جالب
بالاخره بابایی بین ساعت 10 تا 10 و نیم بدنیا اومدی
وقتی دیدمت اشک تو چشمام جمع شد حسابی نازت کردم
واست آیه الکرسی و اذان خوندم
نگران مامان بودم
خدا رو شکر هر دو خوب بودین
چند تا عکس ازت گرفتم و بردم سالن انتظار همه ببینن
خیلی باحال بود
باباجون بالاخره اومدی
خدا را سپاس که سالمی باباجون و این به اندازه دنیا و بیش از اون برامون ارزشمنده
حس جالبی دارم و نمیدونم چه جوری اون رو بگم
خیلی خوشحالم
خدا را شکر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی