تولد الینا
دو شنبه صبح رفتیم بیمارستان وقتی رسیدیم مامان جون و دایی علی هم رسیدن یه سفره هفت سین جالب هم تو بیمارستان چیده شده بود مامان جون ومامان رفتن بخش نوزادان نکته جالب این بود که من و دایی علی رفتیم یه کاسه آش سبزی گرفتیم و خلاصه حالشو بردیم کم کم مادر جون وآقا جعفر و عمو محمد و فاطمه دختر عمو هم اومدن مراسم جشنی تو بیمارستان برگزار شد-سنتور و تنبک و خواننده و ... خیلی برای همه جالب بود روز اول سال و تولد نوزادان واین مراسم جالب بالاخره بابایی بین ساعت 10 تا 10 و نیم بدنیا اومدی وقتی دیدمت اشک تو چشمام جمع شد حسابی نازت کردم واست آیه الکرسی و اذان خوندم نگران مامان بودم خدا رو شکر هر دو خوب بودین چند تا عکس ازت گرفتم و بردم سالن انتظار...
نویسنده :
پدر
12:54